.
.
هرکه با من بیش برمن نیشتر
.
.
.
.
غمیازه
من قرصای جدید رو دوست دارم.
قرصای جدید از من آدم مهربونتری ساخته.
الان خیلی شادم و خیلی هم مهربون.
دیگه نمیخوام دوستام رو بکشم.
میخوام دوستام رو هم شاد کنم.
کاش میتونستم...
کاش میشد...
اشکال نداره... چهارتاش برا خودم...
باقیشو میریزم تو غذای اونا...
.
.
.
سی و هشت ... سی و نه ... چهل ... چهل و یک...
.
من دوستام رو دوست دارم.
هروقت زخم و زیلی می شدم مامان یه فیس از اودکلن بابا رو می زد به زخمم.
می سوختم و دلم می سوخت، برای بابا که همیشه بوی زخم می داد.
اون اواخر ماشین لباسشویی آلزایمر گرفته بود.
وسط کار راه میافتاد وسط آشپزخونه می گفت پلوپز دیر کرده دلم آشوبه.
یادش نبود پلوپز ده سال پیش سوخت.
پلوپز از بالا خیلی شبیه ماشین لباسشویی بود.
هیچکی هیچی نمی گفت.
سنگ مفت
گنجشگ مرد
من همون جوری که کنار پارک باغ کودک قلهک بالا میاوردم گفتم، خوب
چرا ... چرا حالم به هم خورد ... قبلن هم که چرخ و فلک نشسته بودم که.
بابا رضا گفت، گفتم زیاد نشین، زیاد بشینی حالت به هم می خوره ... بخور.
یه قلپ ساندیس انگوری خوردم، گفتم مگه نگفتی زمین هم می چرخه ...
بابارضا گفت: می چرخه، اونم روش زیاد بمونی حالت به هم می خوره ...
بو
همان بود است
وقتی که دیگر نیست.
جایی در جنگل پیرمردکتاب داستانش را باز کرد و چند
خط خواند. چند خط که خواند فهمید قبلن اینها راخوانده
ورق زد و پیدا کرد و ادامه داد .
جایی در شهر مردی دچار دژاوو شد .
پدر ژپتو کنار بزرگراه همت از نهنگ پیاده شد
با لنگ خیس در رادیاتور نهنگ را باز کرد
آب جوش از بالای سر نهنگ فواره زد
نهنگ دلش برای تعمیرکارهای خیابان استخر تنگ بود
حال نهنگ در استخر بهتر است
روش پیام رسانی با دود سرخپوست ها منسوخ شده
البته جز یک پیام
دود جوجه، روی منقل ظهر جمعه
یعنی زندگی هنوز هست
لازم نیست تلویزیون ها برنامه ای پخش کنن
همینکه قدیم محدب بودن و الان مقعرن
عمق تنهایی آدم امروز رو نشون میدن
امشب یه زنی اخبار رو می بینه ... آلبومش رو ورق می زنه ... می خنده ...
مسواک می زنه ... می خوابه ... شب بخیر کاترین اشتون
هر روزصبح تمام زنان شهر سعی می کنند شبیه تو شوند
هر روز صبح تمام مردها اشتباهی عاشقشان می شوند
یه تیکه بزرک از دندونم شکست
یه مراسم تدفین خلوت کنار گلدون
یادم باشه هر هفته به گلدون آب بدم
درمان قطعی افسردگی رو پیدا کرد
قطع رگ
صندلی ننویی فقط مادربزرگ را تکان می داد
بعد از مادر بزرگ فقط غمگین می کرد
.
گفت اینا برای خودمه نه برای فروش... مامورای مترو
قبول نکردن ... گفتن چرا یه نفر باید این همه افسردگی
حمل کنه ؟ می خوای بفروشیشون...
اینه که همیشه پیاده می بینیش که با کمر خم شده خیابون گز می کنه
.
.
_ کجایی عماد؟ چرا تو حیاط نشستی؟ سرده... سرما می خوری
ــ نمی دونم چرا یهو هوس کردم ماهو ببینم.
ــ چه شاعرانه ...
ــ بیا تو هم بشین ... بیا ... یه شعرم بخون شاعرانه تر بشه
ــ من شعر بلد نیستم ...
ــ مگه می شه ... بخون ... نسرین اینقدر کتاب می خونی ... بخون
ــ من فقط کتاب درسی خوندم
ــ از کتاب درسیت حفظ نکردی؟ ... بخون
ــ باشه ... معارف شش بود مضمر اضافه علم ذواللام موصول و اشاره ... کجا می ری؟
ــ سرده ... سرما می خورم
هر یک سال چوبپای ناخدا در اثر راه رفتن ساییده می شد
و ناخدا بیشتر لنگ می زدو مجبور به تعویض چوبپا بود.
البته تا قبل شکار نهنگ پارسال و پیدا کردن اون عروسک
چوبی تو بغل پیرمرد میون دل نهنگ.چوبپایی که از دماغ عروسک
ساخت ساییده نمی شد . انگار هنوز رشد داشته باشه.
آنها که به قله صعود می کردند مردند
آنها که از ساختمان سقوط می کردند مردند
در ترافیک شرق به غرب و غرب به شرق بمانید
شما زنده اید
خیاط گفت : ولی این پارچه ها گرونه ...حیفه برا رو بالشتی
خانما با اینا پیرهن می دوزن...
مرد گفت : می دونم.
او گوشش را از دست داده بود
من هوشم را
این بود فرق ونگوگ گوش به دست
و من گوش به زنگ
گوشی های لمسی
آدمهای لمس
به نظر زیست شناس ها، رختخواب ها در خانه های کثیف جای ایده آلیست برای ساس.
به نظر ساس های خانه ی بردیا، انسان هجده ساعت در روز در رختخواب است و گاهی در
خواب چیزی می گوید مثل فرزانه ... فرزانه.
به نظر بردیا فرزانه بر نمی گردد.
همه چیز داشت خوب پیش می رفت
تا اینکه مادر بزرگ خون بالا آورد
ـ شروع کن به تمام کردن تمام کارهایی که شروع کردی ـ
تو داشتی می گفتی که آدم چطور ممکن است از موها و کک مک های
نارنجی خوشش بیاید و حکمت اینکه این خصوصیت در این آدمها بوده و مانده
جذابیت و زیبایی نیست و دلیلش این است که مثل خالهای پلنگ عمل می کرده و
آنها را در محیط زیستشان از چشم بقیه مستتر می کرده و حتما خواستگاهش
بیشه های بیشتر سال پائیز اروپاست و برای همین آنجا بیشتر آدمها این شکلیند و ...
من به این فکر می کردم از کی فکر و قلب من بیشه پاییزی شد که او اینگونه در آن
مستتر شده با آن کک مک های نارنجی و اینکه بیشه های خشک چقدر در مقابل آتش
آسیب پذیرند و چه بد شد با تو درد دل کردم و شعر دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
مال ایرج بود یا کی؟
پ.ن : یک نفس خوانده شود
یک روز ، سه کوهنورد ، از کوه بالا رفتند ، بالا رفتند ، بالا رفتند.
اگر آن موقع که کودک بودم میدانستم روزی به اینجا می رسم
دیگر آن همه تلاش نمی کردم که در راه اتاق تا آشپزخانه
از روی حاشیه فرش ها راه بروم. می گذاشتم سقوط کنم
در دره میانه فرش ها،
جایی که هر چه بود از اینجا بهتر بود.